کتاب اعتقاد بدون تعصب نشر گمان -نوشته پیتر برگر و زایدرولد ترجمه محمود حبیبی -چاپ دوم.

 این کتاب رو به شکل خلاصه ای که محتوای کتاب را بفهمیم نوشتم هم طوری که مثل یک انونس فیلم رو می بینیم فراز و فرود ها یا بعضی از مثال ها!!

فصل اول: خدایان بی شمار:

وضع فعلی سکولاریزاسیون در جهان چگونه است؟ پاسخی که برگر به این مسئله می دهد این گونه است که نمی توان به شکل موجهی گفت که مدرنیته الزاما منجر به زوال دین می شود.اما مسئله اصلی آن است که اگر این اتفاق نمی افتد پس مدرنیته در حوزه ی اعتقادات و ارزش ها به چه چیزی می انجامد؟؟پاسخ این سوال به گفته ی برگر روشن و واضح است و آن هم:تکثر است.

تکثر چیست ؟

تکثر واقعیت اساسی در ایت تعریف تنوع گروه هایی است که یک جامعه را تشکیل می دهد اما تعریف ما شامل دو عنصر دیگر هم هست :صلح مدنی و تعامل اجتماعی.
مدرنتیه با سرعت و دامنه ای روز افزون توانسته است ارتباطات و تماسها را نزدیک کند و باعث شده که تفکرات مختلف با یک دیگر گفتگو داشته باشند.

آلایش شناختی؟
وقتی انسان ها به مرور زمان با یکدیگر گفتگو کنند ،کم کم بر تفکر یکدیگر تاثیر می گذارند و  با وقوع این آلایش مردم احساس می کنند که مشکل و مشکل تر می توانند اعتقادات و ارزش های دیگران را منحرف یا نامعقول ی شیطانی بنامند.

گذر از تقدیر به انتخاب!

بدیهی است که جامعه مدرن دایره انتخاب بسیار وسیع تری از میان منابع مختلف یا بع عبارتی ابزارهای مختلف برای تولید جرقه و انرژی در اختیار دارد.در واقع جامعه مدرن از حق انتخاب نه فقط از بین ابزارهای مختلف بلکه از میان نظام های مختلف فناوری نیز برخوردار است.

آرنولد گلن فیلسوف اجتماعی آلمانی حوزه ای از زندگی را که در آن حق انتخاب داده می شود پیش نما و حوزه ای را که در ان خق انتخاب سلب می شود را پس نما می نامد.
جامعه ای صرفا متشکل از پس نما اساسا جامعه ای انسانی نخواهد بود بلکه مجموعه ای خواهد بود متشکل از ربات ها موقعیتی که خوشبختانه به لحاظ انسان شناختی محال است.

مدرنیته از ازدیاد آگاهی رنج می برد بنابراین عجیب نیست ک بسیاری از افراد مدرن عصبی و ناآرام هستند.در  قاموس گلن برنامه های عملی بدیهی هر جامعه نهاد نامیده می شود نهادهای قدرتمند اغلب مثل غریزه عمل می کنند.
وقتی عملی از پیش نما به پس نما منتقل می شود می توان از نهادینه سازی صحبت کرد در حالی که فرایند برعکس آن را نهادزایی نامید.

مدرنیته تا حد زیادی پیش نما را در برابر پس نما گسترش می دهد،گرایش اغلب مدرنیته به سمت نهادزدایی است.

تاثیر تکثر بر دین:

این آگاهی که می تواند کسی سلیقه ی دینی خود را تغییر دهد همواره وجود دارد مانند یک سوپر مارکت بزرگ که هر کسی می تواند هر مارک یا برندی که تمایل دارد را انتخاب کند.پس موقعیت متکثر جایگاه دین را در سطح آگاهی افراد تغییر می دهد می توان این آگاهی را بنا بر درجه قطعیت آن درجه بندی کرد.دین گویی از سطح عمیق تر قطعیت به سمت سطح بسیار شکننده تر نظر صرف حرکت کرده است.تکثر زایی الزام به تغییر چیستی دین نمی انجامد بلکه احتمالا چگونگی دین ورزی را تغییر می دهد.

تکثر زایی نه فقط بر دین بلکه بر اخلاق هم تاثیر می گذارد و کنار آمدن با تکثرزایی ارزش ها که بنیاد اخلاق هستند در مقایسه با تکثر زایی دینی دشوارتر است.

فصل دوم:سازو کار نسبی سازی:

نسبی در برابر مطلق قرار دارد.تکثر منجر به تسامح بیشتر می شود و این امری است اجتناب ناپذیر.بهتر است بین تسامح مثبت و منفی تمایز قائل شویم تسامح مثبت با احترام و گشودگی واقعی در مواجهه با افراد و گروه هایی مشخص می شود که دارای ارزشهایی متفاوت با ارزشهای ما هستند.تسامح منفی نوعی بی تفاوتی است.

حالت دفاعی شناختی و ضرورت آنها:

ما به عنوان موجودات اجتماعی تحت تاثیر کسانی هستیم که با آنها گفت و گو می کنیم این گفت و گو کم و بیش بر روی تصور ما از روی واقعیت تغییر می دهد بنابراین این یک حقیقت است که اگر می خواهیم از چنین تغییراتی حذر کنیم.بهتر است در گزینش کسانی که با آنها رفت و آمد می کنیم مراقبت کنیم.
نظام های دینی برای بی اعتبار ساختن حاملان اطلاعات ناسازگار اینگونه می گویند: آنها گناهکارند یا کافر آنها متعلق به نژاد پست تر هستند آنها به خاطر طبقه یا جنسیتشان گرفتار نوعی آگاهی غلط اند یا آنها اصلا قادر به طی یک فرایند تشرف خاص نشده اند که منجر به یک دیدگاه صحیح و جامع از امور می شوند.این راهبرد بی اعتبار سازی پیام از طریق زیر سوال بردن پیام آور را می توان نیست سازی نامید.
چنین حالت های دفاعی ویژگی هر نهادی است که در صدد سلطه بر همه حوزه های زندگی اعضای خود است(نهاد جامع-نهاد حریص).

هیچ ابزار اندازه گیری که مورد توافق عمومی باشد وجود ندارد.این نشان می دهد ککه گفتگو در چنین مواردی بسیار بیشتر اس اینکه چه چیزی معقول است یا نیست تا حد زیادی به ماهیت گفت و گو درباره آن تعیین می شود.
یک مفهوم کاربردی در جامعه شناسی معرفت وجود دارد که برای توصیف این پدیده به کار می رود و آن مفهوم«ساختار معقولیت»است .منظور از آن بافت و زمینه ی اجتماعی است که هر تعریف خاص از واقعیت فقط در چهارچوب آن معقول است.با تثبیت مدرنیتته و تکثرزایی ساختار معقولیت را شکننده تر و ناپایدارتر می کند.

اعمال نسببیت در دین:

ادیان نسبتشان با نسبیت به سه حالت منجر می شود:1- انحصار گرا 2- تکثر گرا 3- شمول گرا.

انحصارگراها روی خوشی چندان به نسبیت نشان نمی دهند و با لحنی قاطعی به عنوان حقیقت مطلق مورد تایید دوباره قرار می گیرند.

تکثرگرا:موضع تکثر گرا تا حد امکان در جهت پذیرش موضع سنت های دیگر درباره ی حقیقت و چشم پوشی از هر تعداد از نظریه های تاریخی در فرایند چانه زنی شناختی حرکت می کند.

شمول گرا:این موضع در میانه این دو نظر قرار دارد.قویا ادعای بر حق بودن یک سنت را تایید می کند اما تا حد زیادی حاضر است احتمال وجود حقیقت در سنت های دیگر را نیز بپذیرد.
خروجی این تفکر در آرا اندیشمندانی همچون رابرت واتانو ،جامعه شناس دین آمریکا یک دین چهل تکه هست که با وصله پینه کردن تکه پاره های سنت های اصلی خودشان و سنتهای دیگر می دوزند.

دیالکتیک نسبی سازی:

تجربه نسبی سازی که در ابتدا تجربه ای بسیار رهایی بخش است وسبک بار کننده است اکنون خود به یک بار سنگین تبدیل می شود فرد اکنون با حسرت های مطلق های از دست رفته گذشته اش نگاه می کند.رهایی از گزینه های بیشمار شرایط مدرن(رنج انتخاب).

 

فصل سوم:نسبی گرایی:

از نگاه یک نسبی گرا هیچ نظام اخلاقی معتبر واحدی در جهان وجود ندارد بلکه همه ی تقریبا همه فرهنگ های بشری ارزشها و رفتارهایی اخلاقی دارند که می توان علاوه بر سنت اخلاقی ود ،آنها را نیز با روی باز پذیرفت.

نسبی گرایان افراطی معتقدند گریز از تعصباتی که جایگاه تاریخی و اجتماعی فرد در او ایجاد می کنند نه فقط سخت بلکه ناممکن است چیزی به نام حقیقت عینی وجود ندارد.

پست مدرنیسم و جهان بینی غربی:

حس پر رنگ شدن روز افزون نسبیت و به تبع آن ناپایداری تعاریف موجود با سه چهره در غرب آشنا ست:مارکس و نیچه و فروید.

مارکس بر این باور بو که حقیقت برای هر فرد با توجه به جایگاه طبقاتی او نسبی است.نیچه معتقد بود که ایده ها سلاح هایی در مبارزه برای کسب قدرت هستند و از سوی دیگر فروید معتقد بود که ایده ها همان عقلانی سازی امیال ناخود آگاه انسان هستند.
ایده های انسانی از جمله ایده خود با توجه به شرایط روانی و اجتماعی هر فرد امری نسبی است.

اصول اولیه نظریه پست مدرنیسم به اختصار چنین است که :چیزی که شناخت نامیده می شود در واقع ابزاری است برای مبارزه برای کسب قدرت.
اگر هیچ مجموعه ای عینی معتبری از شناخت وجود ندارد اما گفتمان های مختلفی وجود دارند که همواره در خدمت ساختار قدرت موجود یا ساختارهای تشنه قدرت قرار دارند.هر گفتمان در واقع مجموعه از روایت هاست.
تلاش برای اینکه کدام روایت معتبرتر است کاری عبث است. هیچ سلسله مراتبی از حقیقت بین این دو روایت مختلف وجود ندارد.در عوض باید همه روایت ها را واسازی کرد یعنی نشان داد که ریشه آنها در فلان یا بهمان منافع قدرت نهفته است.

نسبی گرایان خودشان را به وسیله ی نخبگان شناختی (که آنها گروهی از برگزیده مردم هستند که تصور می شود در برابر آسیب های نسبی سای مصون هستند.)خود شان را از نسبیت مطلق نجات می دهند.
هر گروهی از نسبی گرایان به طوری گروه نخبگان خود را تشکیل می دهند به عنوان مثال نو مارکیست ها که اسم گروه نخبگان خود را روشنفکران آزاد می گذارند دلیل انتخاب آنها را بدون طبقه و رهایی از منافع طبقاتی می دانند و...اما نتیجه ی این تفکر آن است که :تو قادر به درک حقیقت نیستی مگر اینکه جزیی از ما باشی.

خطای نسبی گرایی:

مهم ترین خطای نسبی گرایی شناخت شناسی کاذب آن است.دست کم تا حدی که می توان به پژوهش های تجربی دست زد واقعیاتی در این جهان وجود دارد و در جریان تلاش برای شناخت آنها عینیت امکان پذیر است.