فصل سوم:نسبی گرایی:

از نگاه یک نسبی گرا هیچ نظام اخلاقی معتبر واحدی در جهان وجود ندارد بلکه همه ی تقریبا همه فرهنگ های بشری ارزشها و رفتارهایی اخلاقی دارند که می توان علاوه بر سنت اخلاقی ود ،آنها را نیز با روی باز پذیرفت.

نسبی گرایان افراطی معتقدند گریز از تعصباتی که جایگاه تاریخی و اجتماعی فرد در او ایجاد می کنند نه فقط سخت بلکه ناممکن است چیزی به نام حقیقت عینی وجود ندارد.

پست مدرنیسم و جهان بینی غربی:

حس پر رنگ شدن روز افزون نسبیت و به تبع آن ناپایداری تعاریف موجود با سه چهره در غرب آشنا ست:مارکس و نیچه و فروید.

مارکس بر این باور بو که حقیقت برای هر فرد با توجه به جایگاه طبقاتی او نسبی است.نیچه معتقد بود که ایده ها سلاح هایی در مبارزه برای کسب قدرت هستند و از سوی دیگر فروید معتقد بود که ایده ها همان عقلانی سازی امیال ناخود آگاه انسان هستند.
ایده های انسانی از جمله ایده خود با توجه به شرایط روانی و اجتماعی هر فرد امری نسبی است.

اصول اولیه نظریه پست مدرنیسم به اختصار چنین است که :چیزی که شناخت نامیده می شود در واقع ابزاری است برای مبارزه برای کسب قدرت.
اگر هیچ مجموعه ای عینی معتبری از شناخت وجود ندارد اما گفتمان های مختلفی وجود دارند که همواره در خدمت ساختار قدرت موجود یا ساختارهای تشنه قدرت قرار دارند.هر گفتمان در واقع مجموعه از روایت هاست.
تلاش برای اینکه کدام روایت معتبرتر است کاری عبث است. هیچ سلسله مراتبی از حقیقت بین این دو روایت مختلف وجود ندارد.در عوض باید همه روایت ها را واسازی کرد یعنی نشان داد که ریشه آنها در فلان یا بهمان منافع قدرت نهفته است.

نسبی گرایان خودشان را به وسیله ی نخبگان شناختی (که آنها گروهی از برگزیده مردم هستند که تصور می شود در برابر آسیب های نسبی سای مصون هستند.)خود شان را از نسبیت مطلق نجات می دهند.
هر گروهی از نسبی گرایان به طوری گروه نخبگان خود را تشکیل می دهند به عنوان مثال نو مارکیست ها که اسم گروه نخبگان خود را روشنفکران آزاد می گذارند دلیل انتخاب آنها را بدون طبقه و رهایی از منافع طبقاتی می دانند و...اما نتیجه ی این تفکر آن است که :تو قادر به درک حقیقت نیستی مگر اینکه جزیی از ما باشی.

خطای نسبی گرایی:

مهم ترین خطای نسبی گرایی شناخت شناسی کاذب آن است.دست کم تا حدی که می توان به پژوهش های تجربی دست زد واقعیاتی در این جهان وجود دارد و در جریان تلاش برای شناخت آنها عینیت امکان پذیر است.

فصل چهارم:

بنیاد گرایی:

بنیاد گرایی یک پدیده ی واکنشی است که در جهان مدرن معنا دارد ،این واکنش همواره برای مقابله با تهدیدی احتمالی علیه جامعه صورت می گیرد که ارزش های خاص خودش را دارد چه دینی چه سکولار.

لازم به ذکر است که سنت گرایی با بنیاد گرایی بسیار متفاوت است به این معنا که سنت گرا خیالش از جهان بینی اش راحت است و با کسانی که با او هیچ اشتراکی ندارند را بیچاره هایی می پندارد که بدیهات را انکار می کنند و کاملا با آنها تسامح دارد اما از نظر بنیاد گرایان این دیگران تهدیدی جدی علیه قاطعیتی هستند که به سختی به دست آمده است پس باید آنها را به آیین خود درآورند یا منزوی و طرد کنند یا اخراج و نابود کنند.

بنیاد گرایی تلاش برای احیای بدیهیت یک سنت است و عموما نوعی بازگشت به گذشته طلایی واقعی یا خیالی آن سنت تلقی می شود.

بنیاد گرایی دو نسخه دارد ابتدا سعی می کند که کل جامعه را تحت سلطه درآورد و این سعی در جهت به بدیهت کشاندن کیش بنیادگرایی است این مدل را مدل بازپس گیری می نامند و می خواهند مانند دولت های توتالیتر بر تمامی زندگی فرد سطله داشته باشند.

اما اگر نتوانست بر تمام جامعه فائق آید اجتماع کوچیکتر ی از جامعه را مورد نظر قرار می دهد چیزی که می توانیم خرده فرهنگی یا فرقه ای بنامیم این نسخه نیز مانند نسخه قبلی سعی می کند سدهای محکمی علیه آلایش های شناختی ناشی از تماس با جهان خارج برقرار کند.

دو شرط عمده گروه های بنیاد گرا برای به گرویدن درآمدن نو کیش:اول آنکه نباید هیچ ارتباط جدی با خارجی ها داشته باشند که مثال هایی هم از جمله هم غذا شدن با خارجی یا ازدواج با سایرین را می توان مطرح کرد.دومین شرط نیز نباید هیچ شکی وجود داشته باشد که البته ابزارهایی هم شناختی و هم رفتاری برای این کار در نظر می گیرند از اجتماعی کردن کودکان تا نیایش و سازکار های سلبی و ایجابی دیگر.

 

فصل پنچم :یقین و تردید:

حقیقت بسیار کمتر از آنیکه مومنان می خواهند مطلق و یقینی است باید بگوییم که حقیقت همواره در معرض ابطال قرار دارد و به زمان و مکان مرتبط است.

ایمانوئل کانت کتابی با عنوان تمهیدی بر هر متافیزیکی که آینده که بخواهد خودش را علم معرفی کند را در قرن 18 نوشت در آن کتاب پیش شرط های هر جهان بینی آینده که می خواهد خودش را در موضع میانه بین نسبی گرایی و بنیادگرایی معرفی کند  را به این شرح می شمرد:

1.      تفکیک بین جوهر و اجزای حاشیه ای تر آن موضع(عوارض)

2.      استقبال از به کار گرفتن پژوهش تاریخی مدرن در سنت خویش

3.      طرد نسبی گرایی برای ایجاد توازن با طرد بنیاد گرایی

4.      پذیرش نقش مثبت تردید در یک اجتماع اعتقادی خاص

5.      تعریفی از دیگران _کسانی که جهان بینی مشترکی با ما ندارند اما در عین حال ما آنها را دشمن به حساب نمی آوریم.

6.      توسعه و حفظ نهادهای جامعه مدنی که بتوانند امکان بحث صلح آمیز و  حل اختلافات را فراهم کنند.(ساختارهای واسطه ای-بهترین نظام سیاسی یعنی لیبرال دموکراسی_به نظر برگر)

7.      پذیرش حق انتخاب ،نه فقط به عنوان یک واقعیت تجربی بلکه همچون مطلوب اخلاقی.

فصل ششم:محدودیت های تردید:

یکی از کارکرد های اصلی تردید تاخیر و به تعویق انداختن قضاوت است مخصوصا هنگامی که در مقابل قضاوت شتابزده قرار می گیریم.

چطور می توانیم  به یقین اخلاقی برسیم؟

در قانون اساسی جمهوری فدرال آلمان این گونه آمده است که تمام قانون را می توان در این یک جمله خلاصه کرد:«کرامت انسان نباید نقض شود» ما بقی دیگر شرح و تفسیر همین جمله است.

در مجموع چهار روش وجود  دارد که چنین یقینی را می توان مشروع کند: اول از آنها فرمان الاهی ثانیا قانون طبیعی ثالثا کارکردهای جامعه شناختی و رابعا کارکرد زیستی.اما هیچ کدام از آنها آنچنان متقاعد کننده نیست.

به نظرمولف قطعیت اخلاقی مبتنی است بر ادراکی از معنای انسان بودن که به صورت تاریخی شکل می گیرد و رشد می یابد و رسیدن به آن مستلزم جهان شمول شدن آن است.به عبارت دیگر معنای کرامت انسانی در لحظاتی از تاریخ ادراک می شود اما به محض اینکه درک شد از آن لحظات فراتر می رود و همیشه و همه جا ذاتی نوع بشر می شود.
وجدان ما موجب ادراکات خاصی می شود.

سرشت بشری که بنا به تعریف جهانشمول است وجود دارد،ما معتقدیم شدید ترین حملات به کرامت انسانی فقط با انکار یا سرکوب این سرشت ممکن است.

اخلاق وبری:
ماکس وبر میان  اخلاق نگرشی و اخلاق مسوولیت تمایز قائل می شود :اخلاق نوع اول را نگرش اصولی می داند مانند اخلاق گاندی و سایرین نگرش اصولی شکوه خاصی دارد اما با وجود این می تواند کاملا غیر مسوولانه باشد مثلا اخلاق غیر خشونت زا گاندی شاید منجر به مرگ میلیون ها انسان بی گناه شود که استدلال شان هم این است که با علم به برتری اخلاقی تان بمیرید.

اخلاق مسوولیت:به جایی که از چه نگرشی بپرسد از پیامدهای احتمالی اعمال ما می پرسد ،اگر هدف فرد پیامدهایش درست باشد پس باید مسوولانه عمل کند حتی اگر دستانش آلوده باشد و بر با لحنی طعنه آمیز جمله ای از ماکیاولی را نقل می کند که شهریار باید برای رفاه شهر خود اقدام کند حتی اگر با این کار سرنوشت ازلی روحش را به خطر بیاندازد.

برگر به عنوان جمع بندی اعلام می دارد که نقض حقوق اولیه انسانی از تردید معاف است و ادامه می دهد که تردید همانطور که بررسی کردیم مسئله ای خطیر است تردید نیازمند حمایت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است دولت لیبرال دموکراتیک از نظر ما به خاطر داشتن انبوه سپرهای قانونی و حقوقی برای محافظت از آزادی و حقوق فردی که مانع از افتادن آن در دام دموکراتیسم و قانوسی گرایی(قانون اساسی گرایی)می شود مقبول ترین  ضامن تردید شناختی و اخلاقی دست کم در شرایط مدرن است.

فصل هفتم:سیاست میانه:

هیچ پیشرفت کلی که بتوان به طوری برآن انگشت گذاشت در تاریخ وجود ندارد بینش های اخلاقی بیگنان به مرور زمان تکامل می یابند اما ممکن است دوباره نابود هم بشوند هر چند پیشرفتی کلی وجود ندارد پیشرفت های خاص وجود دارند ما قویا معتقدیم که نهادینه سازی آزادی و کرامت انسانی چنین پیشرفتی است و فقط در تمدن غربی است که این ادراک از معنای انسانیت در سیاست و قانون نهادینه شده است.

این نهادینه سازی در مثلث دموکراتیک تثبیت و نهادینه می شوند که این مثلث عبارت است از دولت،اقتصاد بازار و جامعه  مدنی.توازن مطلوب بین این سه مجموعه نهادی همچنان محل اختلاف ایدئولوژیک و عملی است.

دولت های دموکراسی های غیر لیبرال که در آنها رویه های آزادی برقرار هستند اما بدون  ضامن های مذکور.

اخلاقی که برگر پیشنهاد می کند در انتها اخلاقی است ما بین بنیادگرایی و نسبی گرایی که در سازو کار های نهادینه سازی دولت های لیبرال دموکرات توانسته شکل بگیرد.