کتاب تحلیلی از خردورزی و دینداری امام محمد غزالی که با عنوان نقد غزالی توسط انتشارات کانون اندیشه جوان به قلم دکتر سید یحیی یثربی به رشته ی تحریر درآمده است رو برای یکی از کارای کلاسی آماده کردم چون درباره ی غزالی بسیار کم به صورت انتقادی کار شده و این کتاب هم توسط یکی از شاگردان علامه طباطبایی و بزرگترین فلاسفه ی آکادمیک کشورمون هست لازم دونستم خلاصه کتاب رو خدمتتون بذارم.

امیدوارم ازین چند خط خوشتون بیاد و کل کتاب رو مطالعه کنید......




 بررسی آرا و افکار غزالی با تاکید بر نحوه ی نگاه به عقلانیت.

باید غزالی را یک فیلسوف ضد فلسفه بدانیم او که در شرایطی در جریان علمی غالب ورود پیدا کرد که ابن سینا و فارابی داعیه داران فلسفه کار را در دست داشتند غزالی تلاش کرد بدون استاد فلسفه را بیاموزد و با ابزار علم آنها به جنگ آنها برود این باعث شد که او از ابتدا فلسفه را نادرست بداند از کتاب هایی که بسیار مهم است برای شناخت آراء غزالی نسبت به فلسفه کتاب تهافت الفلاسفه است که بعد از مقاصد الفلاسفه نوشته شد در کتاب مقاصد او به بیان غایت کاری که یک فیلسوف قائل به انجامش بود پرداخت و در کتاب تهافت الفلاسفه  به تناقض آمیز بودن این سخنان و اثبات تهافت آنها پرداخت.

 

یکی از اتفاق هایی که غزالی را در جهان امروز به این اندازه مشهور کرده قیاس او با فیلسوفانی مانند دکارت ،هیوم و بیکن و...است ما در این چند سطر می خواهیم به تفاوت دیدگاه او و دکارت بپردازیم چرا که هردو برای رسیدن به حقیقت ابتدا شک کردند و سپس پا در دنیای حقیقت گذاشتند البته با روش های متفاوتی ......

نخستین تفاوتی که باید بین این دو شک برشمرد آن است که شک دکارت به پیشرفت های ظاهری مادی و جدی و دگرگونی عالم و به تبع آن شکل گیری تمدن مادی غرب انجامید که از منظری بسیار مفید و حتی با دیدگاه اسلامی ما نیز همسو است در مقابل تفکر غزالی نه تنها تحولی ایجاد نکرد بلکه جامعه را به حوزه ی غیر عقلانی  پرتاب کرد.

 

نکته دیگر آنکه با منشا شک این دو فیلسوف متفاوت است چرا که منشا شک در دکارت کاملا آگاهانه و بخاطر یافتن حقیقت است و او می خواست که به واقعیت دست یابد اما غزالی این گونه نبود بلکه به خاطر شرایط زمانه درگیری با اراء فلاسفه اسلامی از جمله ابن سینا و یا فارابی و....و یا بخاطر احادیث و...دست به چنان شکی زد و خواست تا به حقیقت دست یابد و چون نتوانست با توجه به قرائن موجود در تاریخ بر این شک غلبه کند و از شک به یقین دست یازد در نتیجه عقلانیت را زیر سوال برد و روش صوفیانه را برگزیدو از شک به جزم قبلی فرار کرد.

 

آراء فلسفی و عقلانی غزالی مشکل جدی اش با تفکر دکارتی از بین بردن استقلال و فردیت انسان است که به نوبه ی خود در جهان اسلام تاثیر شگرفی داشت و این نتیجه ی تلفیق تفکر اشعری و طریقیت تصوف است و واگذاری نقش انسان به قضا و قدر باعث حذف شدن انسان و از بین رفتن اعتبار وی در تصمیم گیری و پیشرفت جامعه داشت.

دیدگاه وی مردم را از به بلوغ رسیدن جلوگیری می کند و باعث می شود که تمامی جامعه همیشه با تعصب و تقلید به پایبندی های دینی و مذهبی به جهان آفرینش بنگرند ولی دیدگاه دکارت نسبت به غزالی نگاهی پیش برنده و باعث می شود که کل جامعه بر پای خویش بایستد.

یکی از زمینه های اجتماعی ای که باعث شد غزالی به دنبال عقل و عقل گرایی برود و نتواند آن را به صراحت نفی کند وجود گروه اسماعیلیه بود چون اسماعیلی ها باعث رونق عقل گرایی بودند و دلائل کافی برای اثبات آن داشتند.

او استفاده از عقل را فقط در دو چیز محدود می دید اول اثبات واجب و دوم در تصدیق به نبوت پیامبر اکرم ص در سایر اوامر باید مسلمانان تبعیت محض داشته باشند.

 

هماهنطور که اشاره رفت یکی از تفاوت های اصلی بین دکارت و غزالی آن است که دکارت عقلانیت را عمومی کرد ولی غزالی آن را در طبقه ای خاص محدود کرد و حتی خود نتوانست درست از شکی که منتهی به یقین شود خروج یابد.

از دیگر تفکراتی از غزالی که لازم است به آن اشاره جدی کرد آن است که غزالی اعتبار عوامل ظاهری و حسی را ساقط می داند که این نیز ناشی از مشرب اشعری اوست و این عدم اعتبار بخشی به قوای حسی باعث می شود که قوای باطنی و روش صوفیانه را دنبال کند و نکته ای که به اشتباه گفته شده مقایسه هیوم و غزالی اشتباه است.

اعتبار حقیقت که اساس کار حقیقت خارجی است را از سمت طبیعت و واقعیت عینی به سمت قدرت مطلق و آسمانی و زمینی بر می گرداند.

 

عقل ستیزی غزالی به مراتب شباهت دارد به عقل ستیزی کلیسا در عنفوان قرون وسطی،غرب برای رها شدن از سلطه ی کلیسا از مشرب افلاطونی خود را به عقلانیت ارسطوریی یعنی از اشراق به عقلانیت رساند ولی در جهان اسلام و ظهور غزالی این روند معکوس طی شد یعنی از دیدگاه ابن سینا و ارسطو به عقلانیت افلاطونی چرخش کردیم و از عقلانیت به اشراق و صوفی گری.

همانطورکه دیده شد بجای آنکه در زمان غزالی مدارس و دانشگاه ها رونق بگیرد و عقلانیت رشد کند ،خانقاه ها رشد پیدا کردند و آنها بودند که پرچم داری می کردند

یکی از ویژگی های این فیلسوف ضد فلسفه این بود که او با محصول تفکر فلسفی مخالفت نکرد بلکه او با مخالفت با تفکر فلسفی  به پیکار برخاست که این اتفاق به علت زمنیه های اجتماعی عصر غزالی بود و آنکه او در یادگیری فلسفه استاد نداشت برخلاف فقه و کلام و...که سال ها در محضر اساتیدی مثل امام الحرمین تلمذ کرده بود و همچنین دلبستگی افراطی او به راه روش خود و عناد و دشمنی که بغیر داشت تمامی اینها عواملی بود که سبب مخالفت او با نفس عقلانیت و تفکر بود نه محصولات فلسفی.

همچنین یکی از مسائلی که تا به امروز در بررسی دیدگاه های غزالی مغفول واقع شده آن است که در واقع غزالی جاده صاف کن برای سه نهاد در جامعه است همانطور که در کتب او دیدید بسیاری از کتب او بخاطر فرمان های حکومت وقت یا بخاطر مقابله با جریان های مخالف است او سعی کرد برای سه نهاد که تعلق قلبی داشت تلاش کند اولین آنها خلیفه وقت است او که حتی به دستور خلیفه شانزده ساله المستظهر کتاب مستظهری را نوشت که در رد فرقه ی باطنیه ی بود و فتوایی که در حقانیت و لزوم اطاعت و اطاعت پذیری دیگران بر ذمه ی مسلمین و علمای عصر کرده بود از جمله ی استشهادات ماست.
اما نهاد دیگری که برای آنها بسیار تلاش کرد صوفی بود چرا که خود نیز از آنها بود و تلاش می کرد برای آنها هم بنویسد و هم آن مکتب را ترویج کند.و در آخر اشعریان که عقائد خلاف آنها را بسیار تخطئه می کرد از جمله کارهایی که در مقابله با عقلانیت و فلاسفه برداشت و کتاب هایی مانند تهافت الفلاسفه و مقاصد الفلاسفه از جمله این کارهاست.

از دیگر مسائلی که در مشوب بودن افکار غزالی و در بررسی آراء اخلاقی او موثر است ارتباط غزالی است با انجیل و تفکر انجیلی که می توان رد پای این تفکر را در انکار حسن و قبح عقلی و محدود کردن آزادی های انسان جست و جو کرد.

او در مسائل سیاسی چون از دیدگاه اشعری ها دفاع می کرد باعث شد با بسط ید قدرت وقت اعتبار مردم کم شود و طبقات مردم نادیده انگاشته شود و از همه مهم تر آنکه آگاهی مردم را هم نادرست می دانست و همه ی علوم را زاییده ی وحی و علم انبیاء و نه مردم می دانست این شیوه ی تکفیر و برخورد جدی با دگر اندیشان مخصوصا شیعیان و باطنی ها سبب شد که علم و قدرت در دست عده ای خاص در عصر غزالی بماند.